سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

زمستان گرم آن سال های دور.

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ

من اصالتاً لُر هستم. از لُرهای اطراف ....اسم منطقه ی ما....است.همیشه برف می باریده. رگ و ریشه ام را که دنبال بگیرم می رسم به "دشمن زیاری" ها. طایفه ی مالکایدی.چند پشت بالاترم جَدی داشته ام که گویا کراماتی داشته است. گویا پیاده رفته خانه ی خدا-مکه-. هنوز توی منطقه ی ما پیرمردها به خاک چاله اش قسم می خورند.- به وِجاق حاجی معین- .وجاق یعنی اجاق. قدیم های روستا که اجاقی نبود. چاله می کندند و دورش را سنگ می بستند و روش دیگ می گذاشتند و دود سفید چوب بلوط می پیچید توی آسمان...چه بویِ دود چوب خوبی می آید.

می گویند که خاکستر وجاقش مریض را شفا می داده. شفای عاجل و کامل.من که نبودم این ها را قدیمی هایی می گویند که ...خودم شنیدم،پیرمرد یک دست به عصا،یک دست هم صدای تیک تیک افتادن دانه ی های تسبیح:آب رودخانه از بارش باران آن قدر بالا آمده بود تا رسیده بود به آسیا.همه حیرت زده نگاه می کردند باید چه خاکی به سرمان می ریختیم.چطوری جلوی آب وحشی را می گرفتیم؟ یکی زرنگی می کند و قرآن را بر می دارد می برد می گذارد لبه ی آب و آسیا. همان جا که اگر آب می آمد آسیا را بر باد می داد،بر آب می داد.آب بر گشت،پس نشست.به همین سوی قبله.

من نمی دانم. همه ی این ها را قدیمی ها می گویند پیرمردهایی که وقتی قدیم ها برف می بارید پا می گذاشتند روی برف و می رفتند برف های پشت بام را با برف روب می ریختند پایین. پیرمرد هایی که بارها و بارها توی برف تونل می زدند تا خانه ها را به هم وصل کنند.

برف را که می بینم یاد دوتا انبوه خاطره می افتم. بدون تردید این خاطرات پیرمرد ها و پیرزن ها را به ارث برده ام.و این که بی شک اندوهه ی دوم مال وقتی است که تازه اول ابتدایی بودم و توی روستایمان درس می خواندم. صبح که بیدار شدم دیدم که چه قدر کوچکم. فکر کردم باید داخل تخم مرغ همین جوری باشد و جوجه ی بی چاره برای همین می لزرد توی سرمای برف پوست خانه اش. من جوجه شده بودم و پوست تخم مرغ لحظه به لحظه کوچک و کوچک تر شد. آسمان سفید. زمین سفید...فکر اتاق گرم و بخاری و دست های پر از رگ پدرم. فکر مادرم و "محمد قربونت برم"چقدر توی خانه گرم بود و من وسط های راه یخ زده بودم. نرسیده به مدرسه. پاهام دیگر طاقت نداشت و صدای سگ هایی که حنجره می درانیدند از صدای برف سرد تر بود...

پانوشت:یاد زمستان های کودکی و پیری به خیر!

 

*17/دی ماه/92

 

۹۴/۱۲/۱۰
مُجَم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی