سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

دیوار خاطره!

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۲ ب.ظ

این دیوار روزهای زیادی را بر خودش دیده است. شاهد عینی بزرگ شدنمان. و قبل از همه ی این ها شاهد درس خواندن پدر. البته خاطرات محو و تاریک است از آن روزها. باید یک روزی بیاید وکمی وضوح دهم به روزهای درس خواندن پدر. به هر حال بیشترین خاطره اش از ما(شش بچه) به سال های کنکورمان بر می گردد. اگر بخواهم در حد چند خط گند بزنم به خاطرات بچه ها این جور می نویسم:

بچه ی اول از همه درس خوان تر و با آن پشتکار عجیبش بهترین خاطرات را  روی دیوار به جای گذاشت و و اگر دیوار زبان داشت حتما تشکر ویژه اش را انجام می داد.

بچه ی دوم سر به هوایی اش را. و البته از حق نباید گذشت و یک سالی درس خواندن.

 بچه ی سوم بیشترین غعالیتش به آویزان کردن کتاب ها یا خیمه زدن در اتاق و فیلم گرفتن از درس خواندنش بود و مضرترین موجود در آسیب زدن به دیوار.

بچه ی چهارم که خودم باشم یک سال با بدبختی در اتاق دوام آوردم.

بچه ی پنجم با اتاق میانه ی خوبی نداشت و سال ورود به دانشگاهش را در همین اتاق که من نشسته ام(اتاق پشتی) گذراند پس نمی تواند خاطره ای از دیوار اتاق داشته باشد.

بچه ی ششم(مُجَم) هیچ وقت به دانشگاه فکر نکرد و به همین دلیل دیوار هم خاطره ی چندانی با او ندارد.(و البته آن سال ها این جا نبودیم هر چند اگر بودیم توفیر چندانی نداشت) تنها انسان یاغی خانه و موفق در شرکت نکردن در کنکور دانشگاه.

این ها گذشت ما خاطره گذارنده ها رفتیم دانشگاه و درس خواندیم اما هیچ کدام از کتاب های درس و دانشگاه ما نتوانست جایگاه دائمی بر طاقچه های اتاق داشته باشد. هر سال با نزول فرد بعد به اتاق آن قبلی کتاب و دفترش را انتقال می داد به انبار و مدتی بعد مادر آن کتاب های به درد نخور را از خانه پرت می کرد بیرون. و تنها کتاب های بچه ی ششم لیاقت داشتند تا سال های سال عزیز دل طاقچه و اهل خانه باشند. کتاب های دانشگاهی-روانشناسی و کامپیوتر و برق و حسابداری و زیست شناسی بی لیاقت بودند که نتوانستند به اندازه یک کتاب همشهری داستان جذابیت داشته باشند برای ماندن.

قال مُجَم:

"یک اتاقی توی خانه ی پدری هست که طاقچه هایش مال من است. شش تا طاقچه بزرگ دارد. دو تا سه تایی.سه تا این طرف اتاق.سه تا آن طرف.توی این طاقچه ها کتاب هام را گذاشته ام.کنار یکی از طاقچه ها روی دیوار با مداد، شعر و نثر و از این چیزها نوشته ام.علامت هم زده ام که از این جا تا این جا دفتر من است.   

my note book خارجی هم نوشته ام «دفتر من» که اگر چند صد سال بعد توریستی آمد بگویند این دست خط خود استاد است ملا حظه بفرمایید!!!"...

92/8/19

*کپی از همین کارِ مجم بچه ی پنجم اسم خودش را گذاشت تُجَم و جای دیگری ازدیوار را my note book شد. بچه ی دوم هم که از وقتی من یادم می آید با آن خط خاصش در و دیوار را مزین می کرد به شعر. اوضاع اتاق بد جور می زد توی چشم. مادر فرمان داد تمام نوشته ها را پاک کنم. بی ربط ترین آدم خانه به نوشتن روی در و دیوار!! یکی از شعرها را گذاشتم بماند. بعد از رفتن مُجَم از خانه و سر زدن های دیر به دیرش هر وقت مادر نگاهش به همان یک شعر می افتد آهی از سر دلتنگی برای پسر دور از خانه می کشد. بماند که بعضی وقت ها به اشتباه خط فرزند دوم را به اشتباه مُجَم می خواند. حتی یک بار هم سر من غر زد که چرا این ها را پاک کردی؟؟!!!بچه ام این ها را نوشته بود!!!!!!!!

 

۹۵/۰۳/۰۵
چهارمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی