سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

چه کسی دفترچه خاطرات من را خواند؟!

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۸ ب.ظ

نوشتن از گذشته ها خیلی هم راحت نیست ، مخصوصا وقتی قرار باشد اعتراف بکنی به کاری که الان دیگر خیلی هم مهم نیست.
فکر می کنم دوره راهنمایی بود. کتاب زبان فارسی مان بخشی داشت به نام خاطره نویسی. من عاشق همان یک قسمت بودم و هنوز هم اگر فشار بیاورم به بخش یادآوری خاطراتم احتمالا می توانم کمی از نوشته  های آن را به یاد بیاورم. من عاشق خواندن همان قسمتی بودم که خاطره شخصی(به گمانم دکتر بود)نوشته شده بود از یک کتاب. الان بعد از گذشت 13 یا 14 سال یادم آمد که تصمیم داشتم آن کتاب را بخرم و بخوانم . نمی دانم خواندش حالا هم می تواند مثل آن برهه از زندگی لذت بخش باشد یا نه.
قاعدتا خواندن آن خاطره بعد از مدتی شیرینی خود را از دست می داد و من مجبور می بودم به دنبال منبعی دیگر می رفتم تا بتوانم عطشم را در خواندن خاطرات کمی سیراب کنم .
همه چیز خیلی اتفاقی بود وقتی فهمیدم همان بچه چهارمی که همیشه "دو سال و نه ماهش" را شاخ می کرده و می کند روی سرم دارد خاطره می نویسد و بعد هم دفترش را قایم می کند.
الان دقیق یادم نیست کجا قایمش می کرد شاید می گذاشت درون کیفش و من می نشستم در کمینش و با هیجان بالایی منتظر رفتن این شکار می ماندم.
یادم نمی آید چه فکرهایی از سرم می گذشت که حاضر بودم مدت ها بنشینم تا او برود و من بروم سراغ دفترش و ورق بزنم تا برسم به صفحه های تازه نوشته شده، هرچند که همیشه هم به روز نمی شد.
آنقدر با عجله می خواندمش که فقط بدانم چه نوشته، شاید برای همین الان هیچ کدام از آنها یادم نمی آید. یعنی باور کنم که هیچ وقت شک نکرد؟
نمی توان کتمان کرد که خواندن آن دفترچه ی خاطرات نقشی در نوشتن سال های بعد من داشته است .چه اینکه من همان وقت ها کم کم به خاطره نویسی روی آوردم .
راستی چه کسی خاطرات مرا یواشکی می خوانده است؟!

۹۵/۰۳/۱۶
پنجمی

نظرات  (۷)

باور کن اگه حوزه نبود الان همتون بخاطر دزدی بالای چوبه دار بودین

پاسخ:

سلام بر شما بزرگوار و عزیز((:
ما شما رو دوست.
من پاس.
پنجمی جوابی داشتی بده!

حالا که فکر م کنم می بینم چیزای گمشده ام کجا رفتن بخصوص کارت پستال .

پاسخ:
خداییش اگه این بساط اعترافات راه نیفتاده بود عمراً اگه یادت می یومد یه روزی کارت پستال داشتی.
کارت پستال هایی با تصویر راهبه های مسیحی.
هووم. خیلی زیبا بودن.
به هر حال حلال بفرمایید. (:
پنجمی جان عزیز!
 همیشه فکر می کردم این حس ناامنی توی زندگی ام از طرف کیه؟! ممنون که منو از این خماری بیرون آوردی! /:
مثل اینکه ناخواسته تاثیر خوبی در زندگیت داشتم. /:
ولی خب اون دو سال و 9ماه هنوز سر جاشه. و مطمئن باش هیچ وقت از این موضع کوتاه نمیام.
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۲۹ طلبه مجاهد فی سبیل الله:)))
سلام
اولی گرامی و عزیز یعنی من باور کنم ک شما همیشه همان بچه خوبی بوده ای که والدین محترم برای ما سعی در الگو کردنش داشته اند یعنی باور کنم؟:)
دزدی هم نبوده عزیز جان.یه کمی نگاه یواشکی بوده ،چه اینکه بر می گردانده امش سرجایش خب.اینقدرا هم رازدار بوده ام ک هیچ اطلاعاتی را برون نداده ام هیچ وقت.:)
حالا اون حس نا امنی ات چهارمی عزیز می توانسته از جانب من تنها نبوده باشد.گشتی بزن در خاطرات عزیزان دگر شاید آنها هم خاطره ای داشته باشند:)

پاسخ:
سلام
اولی جوابش بده؟! ((:
پنجمی!
واقعا تشکر می کنم از این همه رازداری و نجابت و انصاف و...(:

سلم خولید

پاسخ:

سلم!
ممنون!
مچکرم!


سلام و وقت بخیر
از اینکه شماره گذاری کردین من چیزی نفهمیدم.یعنی متوجه نشدم که اخرش کی چیه کی رو برداشت؟
ولی در کل وبلاگتون جالبه علی الخصوص این پست .
موفق باشین. :)
و بابت حضور و نظرتون تو وبلاگم ممنونم.
پاسخ:
سلام و خوش آمد(:
ممنون از توجه و نظرتان.
هر فرد با شماره ی تولد پایین تر از فرد شماره ی تولد بالاتر اشیایی را به امانت و بدون اجازه بر می داشت(:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی