سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

ما را رها کنید در این رنج بی حساب!

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ

ما رفته ایم کمی استراحت میان روزه ای، به خانه پدری و قرار شده اولی ما را به صرف افطاری دعوت کند.
مدام می گویند فردا مهمان اولی هستیم . از صبح فردا ساعت 8 نوک طلا تماس می گیرد ،ما هم که شب را دیر خوابیده ایم میان صدای زنگ و بانگ خروس و خوابی که باید قضایش را به جا بیاوریم  سرگردانیم. صدای خروس دویده توی سرم و مدام جمله عزیزی را یاد آور می شوم تا به این ذاکر خدا بدوبیراه نگویم.(هی به ما می گوید این ذاکر خداست ) خروس که صدایش فروکش می کند ،نوک طلا بر طبق عادت همیشگی اش تماس هایی با فاصله زمانی ثابت با خانه پدری می گیرد.اصلا هم یادش نمی ماند که گفته ایم عصر می آییم . می گویند بچه ها از یک زمانی ساعت خواندن را یاد می گیرند ،این یکی اول ابتدایی اش هم تمام شد اما خبری نیست که نیست.
خوابی که میان آن همه همهمه نابود شده ساعت 10 تمام می شود .
این جماعت که مدتی است به اقتصاد مقاومتی روی آورده اند و دارند خود را ازجامعه پیرامونی مستقل می کنند ،پنیر درست کرده اند . مادر هم صبح رفته سبزی خریده و نشسته اند سبزی پاک کردن ، که یکهو یادشان می آید خب چه کاری است به این اولی بگویید خودمان پنیر می آوریم و نمی خواهد زحمت افطای بکشد . بله
و به همین راحتی اولی بدون هیچ دردسری مهمانی افطاری می دهد ، چرا که خانواده محترم مسئولیت سبزی و یک سری موارد دیگر را هم بر عهده می گیرند. تا عصر بشود ساعت 6 یا 7 و با تماس های بی امان نوک طلا راهی خانه اولی بشویم . راهی بس طولانی را همراه با نبات و دومی و چهارمی باید طی کنیم تا به مهمانی برسیم که میزبان تنها سفره اش و مکانش را زحمت کشیده و با خوردن یک افطاری بسیار ساده و توصیه شده یادم بیافتد به شعری از حسین پناهی :
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه با دستی ظرفی را چرک می کنند و نه با حرفی دلی را آلوده
به شمعی قانعند و اندکی سکوت
خداوندا ما را هم همچنین مهمانانی نصیب بفرما )
*یواشکی نوشت:
 نمی توانم از کارهای بد و فوق العاده مخفیانه این چهارمی و ششمی بگویم چه اینکه آن ها در این وبلاگ سهم عظیمی دارند و موجبات اخراج خود را فراهم می آورم.

۹۵/۰۳/۳۰
پنجمی

نظرات  (۲)

اول سلام بعدش هم ما که مهمون نداده نیستیم خودتون گفتین ما حاضری می خوریم ایها الناس شاهد باشین از این به بعد به این جماعت اعتمادی نیست که روی کوفی ها رو سفید کردن
پاسخ:
هرآدمی برداشت خودشو داره خخخخخ
۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۲ بچه چهارم خونه
می گم تو چرا وقتی پُست می نویسی سلام نمی کنی؟!
تکمیل خاطرات مغز گلی خانه: موقع بازگشت ششمی سوار بر موتور چراغ خاموش روانه خانه شد البته سر کوچه ی اولی چهارمی پرید سوار موتور اما پدر چشم غره ای رفت که یعنی چه معنی داره پیاده شو!
 دومی و چهارمی قصد قدم زدن در هوای دل نشین بعد از افطار را داشتند. در همین طبیعت بکر ناگهان سگی پرید جلوشان و این دو شجاع دل مسیر رفتن ماشین سومی رو سد کردن و پریدن تو ماشین تا اینکه همان مقدار نون و پنیر ترش نشود در معدشان.

+شما کلا باید آسه بیای و آسه بری تا حذف نشوی. ((:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی