سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

مدرسه(2). تبعید شده

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ق.ظ

پنجمی نوشت از مدرسه:

شاید شبیه اش در دنیا وجود نداشته باشد. شبیه تبعید یک قسمت از مدرسه به گوشه ای دورافتاده بود برای بزرگتر شدن شاگردان بزرگتر.
مدرسه دو اتاقه ای که برای چهارمی ها و پنجمی ها بود. شاید خاطرات من کمتر باشد چرا که فقط سال چهارم را بودم و پنجم رفتیم از آنجا. تا یک سال بعدش هم برنگشتیم.
خاطراتم برمی گردد به خیلی قبل تر از سال چهارم، به وقتی که رفتم اول ابتدایی و ماجراهای بعدش که می ماند برای پستی دیگر .
سال چهارمی ها و پنجمی ها به نظرم همیشه آدمهای قوی ای بودند و آزاد. زنگ های تفریح آنها سایه مدیر مدرسه و معلم ها را بالای سرشان نداشتند.
وقتی می خواهم از خاطرات آن سالهای دور بنویسم، هی روی هم میلغزند و مثل موج های به ساحل رسیده می ریزند روی انگشتانم و جدا کردن آن ها برای مرتبط ساختنش با این پست سخت و دشوار می شود.
سال چهارم در این مدرسه دنج و دو رافتاده بودم که الان دیگر نه دنج است و نه آنچنان دور افتاده و فکر میکنم ساختن آن همه ساختمان و خانه در اطرافش به کلی خاطراتم را محو میکند و دقیقا یادم نمی آید حیاطش به وسعت چقدر از دشت بود. هرچند که همین الان هم هیچ کس نزدیکش خانه نمی سازد .
در گوشه سمت راست تصویر یک خرابه هست، سرویس بهداشتی مدرسه بود .پشت ساختمان تا چشم کار می کرد تپه بود و دشت ،و چه گذرها که ما (هم کلاسی های پسر و دختر) در این دشت داشته ایم. دورافتادن این دوکلاس از مدرسه اصلی دلیلی شده بود که دسترسی به آن خیلی هم راحت نباشد و با یک دلیل بسیار موجه که همان نیامدن معلم بود شجاعتمان گل کند و بزنیم به دشت و برویم تا قبرستان و بدویم دنبال خارهای زرد.
۹۵/۰۴/۲۰
پنجمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی