سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

سومی: به نظرت چرا محمد امین کج وایساده؟!

۲ نظر ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۱
چهارمی

+ فیلم شعله یکی از فیلم هایی بود که عجیب درگیرش شدم. محو فیلم شدم و پای دختره که روی شیشه می رقصید انگار دل من بود که روی شیشه تکه تکه می شد. چیزی از شعله یادم نمانده. می خندی؟ خب بچه بودم. یک بچه ی خوش سر و زبان پنج شش ساله. ما آن موقع ویدئو نداشتیم. هنوز بگیر بگیر ویدئو بود به گمانم؛ چیزی یادم نمانده. فراموش کار شده ام.وانگهی بابام هم مذهبی بود/هست؛ به عبارت اصح و ادق تنها خانواده ی مذهبی توی فامیل ما بودیم. بعد تو بگو کسی جرات می کرد از این فیلم ها ببیند؟! لا والله. 

من دو تا مکان داشتم برای فیلم دیدن. یکی خانه ی عمه ام که پسر عمه ام فیلم های شو می آورد آن جا و می دید گمان کنم بیست سالی از من بزرگ تر بود؛ حالا شاید سه چار سال...آن موقع هنوز جوان بودم همه بیست سال ازم بزرگ تر بودند حتی اگر چهل سال بزرگ تر بودند. مکان دیگرم هم خانه ی عموم بود. می رفتم پیش دخترعموهایم و فیلم می دیدم. آن ها هم یکی ده پازده سال بزرگ تر بودند. خب پسر کوچک خانه بودم. و آن وقت ها جزو کوچک ترین اعضای فامیل. مکان اول لا رفت. یعنی یک روز آمدم پیش بابام و از زیبایی زن های توی فیلم براش تعریف کردم. او هم عصبانی شد و رفت هر چی بد و بیراه بلد بود به پسر عمه ام داد و دیگر نگذاشت بروم آن جا...اما مکان عمو خیلی طول کشید تا لو برود و محروم شوم از دیدار رویاهایی که مال من نبود...

+ بیست سالی از آن روزها گذشته. این عکس بالایی را که دیدم یاد خانه ی عمو افتادم. می رفتیم توی انبار خانه ی عمو با حامد دنبال گربه ها می کردیم. ظل گرما بود اما مثل الان گرم نبود. یعنی گرماش یک نوع گرمای دهاتی واری بود که فقط آدم را نشئه می کرد. بعد هم کمی درباره ی اجنه صحبت می کردیم و البته انبار می شد ترسناک ترین جای جهان و تنها از پنجره های کوچکش دسته های نور می تابید داخل؛ منتها یک ذره هم از تاریکی انبار کم نمی شد. یک دوچرخه ی بیست هم داشت که از بس خوردم زمین یاد گرفتم راندنش را...

+ از آن زمان که جهان رنگ و رویی داشت خیلی وقت است گذشته. انگار جهان در یک سرازیری افول افتاده باشد. یک سرازیری که همه چیز دارد از هم می پاشد. همه چیز رنگ و روش را از دست داده. هیچ چیز دیگر رنگ و بویی ندارد...حتی عشق.


۱ نظر ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۴
مُجَم

دقیقا بالای سر غذاها وایسادم تا گرم بشن. اعتمادی به این جماعت نیست.

 قدر عافیت کسی داند که در اولین شب ماه رمضان مهمان خانه پنجمی باشد.

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۴۳
چهارمی

...

دختر تصویر مذکور، رکورد فاطمه را شکست. خداوند رحمی کند بر ما و پسری از این ژن های غالب.

۰ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۸
چهارمی