سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

۱۴ مطلب با موضوع «سومی» ثبت شده است


خردمند مرد آنست که چون کودکان را در گوشه خانه بنگرد عقل در مغز بچرخاند و به بصیرت دل در آن نگرد تا آنچ صواب است از او بیرون کند، اگر زیرک بود همان گونه که نگریسته راه را کج کند و به روی خود نیاورد که این چنین ساکت در کُنجکی آرام گرفته اند.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۶ ، ۰۵:۳۸
چهارمی

سومی: به نظرت چرا محمد امین کج وایساده؟!

۲ نظر ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۱
چهارمی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۱۴
چهارمی
یک سال از به دنیا آمدنش گذشت.
یک سال تلاش برای ضعیف نماندن. یک سال تلاش برای راه رفتن. یک سال زندگی نسبتا مسالمت آمیز با نوک سیاه.-البته اگر از خشم های مقطعی این برادر چشم پوشی کرد.-

                                                                                                      "تولدش مبارک"




۱ نظر ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۴:۲۵
چهارمی
بعد از اینکه فیلم بادیگارد و قبل تر از اون فیلم"چ" و چندتا دیگه از همین مدل فیلم ها را برنامه ریزی کردیم که خانوادگی ببینیم و ندیدیم. این بار در یک حرکت بسیار نادر همراه پنجمی و زن داداش(بعد از اینکه پدران محترم برای کامل کردن شخصیت پدری و همسری مسئول نگه داری از بچه ها شدن) بدون پفک. بدون چیپس و لواشک. بدون تخمه رسیدیم چهارراه زند.
+هنوز ذهنم مشغول اون لحظه ای که ردیف های کناری، جلو، پشت سر، با دیدن صحنه های استفراغ ها و خورده شدن جسدها توسط موش ها و به قول خاتون"بیرون رو" ها به خوردن پفک، چیپس، لواشک و تخمه ادامه می دادند.
۰ نظر ۲۶ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۱
چهارمی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۹
چهارمی

در پی انتشار نوادگان(2)- از محمد به سومی، با اعتراضات سومی جان روبرو شدیم. و از آنجایی که مدیریت این وبلاگ انسان " حق صحبت برای همه قائل است و به طور حقیقی-نه در شعار- به منتقدان خود حق صحبت می دهد و به آن ها توهین نمی کند و..." می باشد. یک پسُت اختصاصی برای دفاعیه سومی جان قرار داد.





۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۰
چهارمی


محمد از کشته شدن پرنده ی مگس خوار حیاط خانه، از قتل بی رحمانه گنجشک ها، بلبل ها، مرغ های زنبور خوار، کلاغ ها، زاغ ها، پرستوها، در این سی و دو سال زندگی پدر پشیمان و خجالت زده است.

۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۸
چهارمی


۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۸
چهارمی



من قلک خویش را شکستم که پدر...

در کوچه به شوق آن نشستم که پدر...

امروز سی و دو سال از آن روز گذشت

در حسرت آن دوچرخه هستم که پدر...*


*جلیل صفربیگی

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۴
چهارمی



موضوع: چشم بلبلی







۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۳
چهارمی



موضوع : نوک سیاه







۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۴
چهارمی

داداش بزرگه وقتی می خواست تصمیم های سخت و مهم بگیره موهاش رو از ته می زد و می نشست تو خونه. یه بار تابستون بین سال های دانشگاهش موهاش رو از ته زد و یه حنا روش. هنوز عکساش هست یه جایی گذاشتیم واسه بعدنا. الان دقیقا توی همون حسم. باید موهام رو از ته بزنم. یه حنا روش. بشینم تو خونه. شاید یکی بگه: همین جوریش الان تو خونه نشستی خب چه کاریه؟! اما من بهش می گم این یه تصمیم خیلی مهمه. یه چیزی هست که آدم متوجه نمی شه اما خب حتما باید موها رو از ته زد و نشست تو خونه. اثر داره. واسه داداش که اثر داشت.

۳ نظر ۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۴۹
چهارمی

میمندِ شیراز را به گل و گلاب و بیدمشک و نسترن و دو آتشه عرق هایش شهره می دانند. میمند شهری است نیمه کویری. نرسیده به میمند باغ های انگور شروع می شوند تا میمند را می گیرند و بعد هم از میمند رد می شوند. قبل تر ها این باغ های انگور باغ گل بوده. اما حالا به مدد عقلِ دولت مردان این مُلک و صدور مجوز بی رویه ی چاه های آب، این دشت های نیمه کویری که زمانی باغ های گلش شهره بود به شهری تبدیل شده که انگور فراوان دارد. گل کجا؟ انگور کجا؟ و تازه چون کویر است و منبع آبش محدود، چاه ها، باغ به باغ خشک می شوند و باغ ها هکتار به هکتار بایر و خشکیده و عطشناک.

داداش بزرگه زنگ زد که محمد بار و بندیل را ببند که برویم میمند ده روزی کار داریم.طرح برق دار کردن چاه یکی از باغ های انگور بود. باید ازفاصله ی 2500 متری این باغ انگور تیربرق می نشاندیم تا سر چاه. داداش مهندس برق است کارش با برق فشار متوسط و ضعیف است و تیر و سیم و کابل و ترانس و... من اما اولین بارم بود که این کار را می کردم. مدتی کتاب فروشی رفته بود توی حالت اغما و  نشسته بودم خانه که داداش زنگ زد و من هم بدم نیامد بروم، هم فال بود و هم تماشا!

چله ی تابستان بود و گرما مستقیم می زد توی فرق سر. داداش شبکه را طراحی کرده بود و گوده(چاله،گودال) ها را به مدد کارگران حفر کرده بود و گوده ها با دهن باز مانده بودند منتظر تیرهای بتونی. روز اول  تیرهای بتونی 600 و 800 رسید و من پریدم بالای تریلی ها بزرگ کفی دار که با کمک جراثقال تیرهای بتنی را بگذاریم زمین بعد هم به کمک جراثقال بنشانیمشان یکی یکی توی گوده و هر تیر برق نیم ساعت زمان ببرد برای نشاندن توی زمین، که باید همگی تراز باشند.جراثقال زنجیر را می اندازد دور نقطه ی ثقل تیر بتونی و بلندش می کند و تو باید زیر سر سنگین و بزرگ تیر برق را(که حالا به مددچراثقال خیلی سبک شده) بگیری و بلندش کنی هدایتش کنی سمت کسی که پایین کفی تریلی ایستاده و او می گذاردش زمین.

این تریلی که آمده بود لبه داشت. علی القاعده تریلی که تیر برق می آورد نباید لبه داشته باشد.

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۷
مُجَم