چسبیده نباشیم
تقریبا تنها دو قلوی به هم چسبیده ای که به طور واضح و کامل توی ذهنم نقش بسته لاله و لادن است. با سر چسبیده بودند به هم. توی این دنیا کم نیستند دو تا آدمی که از یک نقطه به هم چسبیده اند. چسبیدن به یکدیگر برای یک عمر خیلی آزار دهنده و غیر قابل تحمل است.
از یک نقطه می چسبند به هم و باقی وجودشان از هم دور می شود. خیلی دور می شود.مثل دو نقطه ی نزدیک به هم روی یک دایره از یک سمت به هم خیلی نزدیک، از دیگر سو از هم خیلی دور.
من همیشه با خودم فکر کرده ام که دو تا آدم چسبیده به هم حتما یک مشکلی داشته اند که به هم چسبیده اند، مشکل ژنتیکی، خونی، چیزی. وگرنه نمی چسبیدند به هم.
من فکر می کنم که ما دچار یک سری مشکلاتی شده ایم. مشکلاتی که باعث شده این طور بی ملاحظه از یک نقطه به هم بچسبیم. با سر. با دست. با شکم. و این چسبیدن ما به هم مشکلات فراوانی دارد که یکی ش آزار همدیگر است و یکی دیگرش دور شدن از هم به همان نسبتی است که به هم نزدیک شده ایم. وقتی چسبیدیم به هم آن قدر بعد از چند وقت برای یکدیگر آزار دهنده می شویم که دوست داریم زندگیمان را فدای این جدایی کنیم.
بیایید دست به دست هم بدهیم و به همدیگر نچسبیم، تا هر وقت خواستیم همدیگر را بغل کنیم. هر وقت خواستیم رو به روی هم بنشینیم. هر وقت خواستیم توی گوش هم زمزمه کنیم.از فاصله ی دور توی خیابان همدیگر را صدا بزنیم. به چشم های هم خیره شویم. ببوسیم. زندگی کنیم. و آخر سر هم بمیریم...
*1392/11/27