لینگافن با عکس هاش
بسم الله الرحمن الرحیم
اتهامات وارده در پست :« جواب نامه بعد از 16 سال!» که حقّاً حرفی به دور از انصاف در آن ها مشهود نیست چنان بی رحمانه و به دور از هرگونه مهربانی و محبت است که بر آنم داشت از حیثیتِ ناموجودِ چندین ساله ام دفاع کنم.
این که روی کارتن های کتب شان نوشته اند: « سرباز! روی این کارتن ها ننشین، از این کارتن ها به بعد، به تو ربطی ندارد، رد نشو ازشان، بنشین سرجات...» حاکی است که این حقیر آدم تنهایی بوده ام که تمامی ایام کودکی ام را با خیالات خودم و خاطرات دیگران سر کرده ام بس که بی خاطره بوده ام و بس که آدم بی سر و صدا و آرام و به عبارت اصح و ادق: بی هیجانی بوده ام. و همچنین مشتاق به خط و کتاب و شعر و مسائل بغرنج!
آخر یک پسر نه ده و الخ ساله که از زندگی غیر مدرسه و خانه ی یکی دو تا از دوستان و باغ سیب و چشمه اش و خانه ی عمو و حیاط پشتی و سر حمام(که چهارمیِ عزیز پیرامون ش حرفهایی نگاشت) و ... چیز دیگری ندیده و نداشته و نچشیده چه طور می تواند زنده بماند مگرآن که در آن بالاها(سر حمام) که به آسمان نزدیک تر است منزل گزیند و از انواع خاطرات و کتب و شعر و حتا موسیقی دیگران بهره جوید.
به موجب آیه ی مبارکه ی «کلٌّ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِه» من بعد از آن سال های کودکی همین مسیر را ادامه دادم و همیشه در کنجی مشغول ور رفتن با خیالی یا صفحه ی کتابی یا یک نقاشی قدیمی یا نقشه ی جهان نما یا خاطرات این و آن بودم. حتی بعد ها که رفتم دبیرستان و از خانه دور شدم این عادت ثانویِ انزوا از سرم نیفتاد و بعد که مزین به خدمت مقدس سربازی شدم این عادت همچنان به بقای خودش در وجودِ ضعیف و لاغر مردنی ام ادامه داد و زنده ماند. هنوزاهنوزم که می گذرد از آن سالیان پر از عطرهایِ زنده، پر از تصاویر زنده و طعم های زنده، نمی توانم نسبت به آن انباری کوچک مقاومت کنم و هر وقت مسیرم به آن جا می افتد مُوَسوِس(وسوسه شده) و مسحور (سحر شده) به کارتن ها می نگرم و بوی کودکی و احساسات گم شده ی آن سال ها را در آن جا جست و جو می کنم.
حالا کارتنی که از کاغذ تهیه دیده شده چه گونه در مقابل عطش سیری ناپذیر یک کاشف وحشی دوام بیاورد؟ و بعد از آن؛ تا چه اندازه می توان همین طور روی کف سیمانی انبار نشست؟ به هر طریق صندلی و جای نشستن برای کسی که سه چهار ساعت آن بالا احتیاج به نشستن دارد باید فراهم باشد وگرنه مجبور است که روی همان کارتن ها بنشیند و کیفور شود از آن همه چیز های متنوع و مخفی و مخوف و ... بی خیال از پاره شدن کارتن ها.
پانوشت: لینگافن (linguaphone) اگر اشتباه نکنم نام سازمان آموزش زبان های بین الملل بوده است (شاید هنوز هم باشد). کتاب آموزش عربی که ما داریم بر می گردد حوالی سالِ شصت. فهرست فیپا و از این قضایا ندارد که به طور دقیق بتوان تاریخ طبع و نشر این کتابِ کهنه و ارزشمند و پر خاطره را تخمین زد تنها از روی یک جمله می توان فهمید که بر می گردد به سال های جنگ: «این کتاب تحت شماره ی 498 در تاریخ 4/12/ 1360 در کتاب خانه ی ملی به ثبت رسیده است.»کتاب دوره ی آموزش عربی لینگافن است عربی فصیح نیست یکی از لهجه های عربی است که حقیر اطلاع ندارد. هر درسی یکی دو صفحه اختصاص داده به نقاشی هایی از خطوط قدیمی، از انواع میوه ها، از انواع ابنیه و امکنه، انواع اجزاء خانه؛ درو دیوار و پنجره و حیاط و...، انواع ظروف و سفال و صنایع دستی، انواع حیوان، انواع ابزار، انواع کتاب و ...تصاویر سیاه و سفید، عکس ها و نقاشی های سیاه و سفید، که به دور از هر گونه اغراق و مطایبه ای تعدادی از این نقاشی ها حقیر را بی واسطه وارد عالم کهن می کرد و تا بطن بعضی از قصه های هزار و یک شب و اکتشاف گنج و ... می بُرد.
من هم لینگافن عربی رو همین پارسال خریدم. به سختی هم پیدا شد. توی یکی از زیر زمین های خیابون انقلاب. ولی مساله اینه: هنوز هم چاپ میشه:)