سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

بِ مثل بِه.

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ

من وقتی به دنیا آمده بودم مدت ها بود که از توی خانه ی خشتی روستایی رفته بودیم به یک خانه ی آجری درندشت که حیاطش الانه دو سه هزار متری می شود.همه نوع درختی هم توش هست- یک بار شمردم دیدم حدود دوازده سیزده نوع درخت توی حیاطمان داریم از هرکدام هم یکی تا بیست تا.همه هم به ثمر نشسته طوری که از بهار- حدود های اواخر اردی بهشت- که چاغاله بادام ها خوردنی می شوند تا اواخر پاییز که انگورهای توی انبار طعم عجیبی به هم می رسانند میوه را از خودمان خورده ایم.کم پیش می آمد از مغازه ای چیزی بخریم مگر هندوانه ای توی فصل گرما یا پرتقالی توی فصل سرما.

خانه ی خشتی تا مدت ها خالی افتاده بود.خالی ِخالی هم که نه.گاهی وقتی برادرم با پسر عمویم که هفت هشت سالی از من بزرگتر هستند می رفتند و در یکی از اتاق ها را باز می گذاشتند و توش دانه می ریختند و گنجشک ها که گله گله جمع می شدند،بیچاره ها را می گرفتند و با بی رحمی تمام سرشان را می کَندند و می زدند روی سیخ و برای خودشان سور و ساتی راه می انداختند.

توی حیاط خانه ی خشتی درخت بِهی بود که میوه های زرد و بزرگ و کرک دار داشت.این تنها درختی بود که توی خانه ی آجری جدید نبود.برگ های سبز سبز سبزی هم داشت.لذت من نگاه کردن به این درخت بود.درختی با برگ های سبز تیره و میوه های زرد ِ خشک کم آب گس ترش.میوه ها را همین طوری نمی توانستم بخورم.طعم شان نه که خوب نبود.طعم میوه های این درخت از سن من خیلی بزرگ تر بود. میوه ها را مادر پوست می کَند و خرد می کرد و می گذاشت روی اجاق تا خوب حال بیاید و شکر و بوی مربا می پیچید توی خانه...بوی به.صبح های خواب و کش و قوس و بعد هم نان و مربا و ...

بعضی درخت ها هست که مال ماست ولی به طور دقیق مال ما نیست.میوه ی به همان عشق و علاقه و محبت است،درختش نمی دانم چه شکلی است و ریشه در کجا دارم ولی ما از حیاطی که درخت به توی آن بوده رفته ایم جای دیگری.وحالا فقط می آیم و میوه ها را می چینیم.

میوه ی به با این که خشک و خوش عطر و خوش بر و روست خام خام خوردنش لذت چندانی ندارد-حداقل برای من این جوری بوده- باس روی آتش،ساعت ها توی آب قل بخورد و تازه قبلش هم پوستش را گیرانده باشند.

این همه دل شکستگی و خستگی و اتفاقات ناگوار همان آتش است و مهلتی بایست تا خون شیر شد...


*5دی ماه/92

۹۵/۰۲/۱۵
مُجَم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی