سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

ماه رمضان خود را چگونه شروع می کنید؟!

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ق.ظ

به سختی!

چه کسی غذاهای سحر رو می پزه؟

مادر و دومی!

چه کسی افطار رو آماده می کنه؟

دومی!

چه کسی واسه گرم کردن غذای سحر بیدار می شه و گرمش می کنه؟

دومی!

چه کسی با دومی همکاری می کنه؟

ششمی!

ظرف ها رو کی می شوره؟

مادر!

کی از هم بدتر بیدار می شه؟ وقتی هم بیدار می شه اعصاب نداره؟

چهارمی!

کی به خونه ی پنجمی زنگ می زنه که خواب نمونن؟

پدر! البته هنوز نگفتن که کسی بهشون زنگ بزنه. بذار چند تا سحر خواب بمونن بعد زنگ می زنن.

چرا چهارمی کمک نمی کنه؟

/:

گوش کن! چقد صدای اذون قشنگه. البته صدای جیرجیرکه رو مغزم بود.
 
۹۵/۰۳/۱۸
چهارمی

نظرات  (۵)

سلام
طاعات قبول
خیلی باحال بود
پاسخ:
سلام

۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۵:۴۲ نسل چهارمی
:)
پاسخ:
(:
۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۵ طلبه هچنان مجاهد ذوب شده در جذبه حق :)))))))
به به
چه تقسیم کار زیبایی
اول حس کردم دارم غزل می خونم ک یه دومی مدام تکرار میشه در پایان،
خیلی زیبا بود
گاهی هم شعر نو بگو:))))))))))))
پاسخ:
اِ
باور کن همیشه عذاب وجدان دارم.
 قربان استعداد سنجیت بشم. جزغاله شده. ((:
وقتش ندارم. شعر گفتن فراغ بال و حال می خواد. ((:

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
به به... اینقدر فعالیت داری مواظب باش محو نشی همین روزا :)

"پست بالایی" یک نکته ی خاص داره. نوشته داره اما باید راه خواندنش را پیدا کنی. ساده ست اما دوست ندارم بگم. من معذرت میخوام.

+ ** * ** میشه اسم موذن این اذانی که گذاشتی را برایم بنویسی؟ ما دیشب در مورد اذان بحث داشتیم و من میگفتم زیباترین اذانی که شنیدم فلان اذان است. همان که به جای "اکبر"،  " الله" را کش میدهد! منظورم همین اذانی بود که اینجا گذاشتی.
پاسخ:
 سعی می کنم فقط عذاب وجدان داشته باشم. در عوض منم اینجا از فعال های خانه تقدیر و تشکر می کنم. (:

 +خخخ. یافتم. کاری نداشت که. اون موقع خسته بودم نشد. الکی کلیک کردم. بعد دیدم درست شد. ((:

+اولش اسمش رو می گه. البته صدای جیرجیرک نمی ذاره که. اگه اشتباه نکنم آقای موذن زاده ی اردبیلی هستن. منم با این نظریه موافقم. خیلی قشنگه.
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۳ بنده خدا-سومی
همیشه ظلم به خودم رو احساس میکنم
وقتی که مجبور بودم روزه بگیرم اونم تو ده دوازده سالگی
شایدم نه سالگی
مگه من دختر بودم که باید تو این سن روزه میگرفتم
تو پنجره می نشستم و نگاه میکردم خورشید تابان کی میره پشت کوه
و با یه خداحافظی خوشحالم میکرد
چقدر ظلم در حق من میشد
چرا
نمیدونم
و من هیچ وقت به ذهنم نمی رسید که اعتراض کنم
هیچ وقت
چقدر من بدبخت بودم
پاسخ:
برادر من! عزیز من! حرف می زدی. اعتراض می کردی.
البته دوتا دختر قبل از شما این روحیت تقویت می کرد که از 9 سالگی روزه بگیری.

+یعنی الان پنجمی نفس نداره. و ماه رمضون بهش اجازه نمی ده. اون وقت معنی ظلم رو متوجه می شدی ((:
 چقد شما بدبخت بودین /:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی