سنگ و سبو

سنگ و سبو

این جا صرفاً
ثبت خاطرات
خانواده
شخصی
و
.
.
.

...
...
نویسنده

لینگافن با عکس هاش

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

اتهامات وارده در پست :« جواب نامه بعد از 16 سال!» که حقّاً حرفی به دور از انصاف در آن ها مشهود نیست چنان بی رحمانه و به دور از هرگونه مهربانی و محبت است که بر آنم داشت از حیثیتِ ناموجودِ چندین ساله ام دفاع کنم.

این که روی کارتن های کتب شان نوشته اند: « سرباز! روی این کارتن ها ننشین، از این کارتن ها به بعد، به تو ربطی ندارد، رد نشو ازشان، بنشین سرجات...» حاکی است که این حقیر آدم تنهایی بوده ام که تمامی ایام کودکی ام را با خیالات خودم و خاطرات دیگران سر کرده ام بس که بی خاطره بوده ام و بس که آدم بی سر و صدا و آرام و به عبارت اصح و ادق: بی هیجانی بوده ام. و همچنین مشتاق به خط و کتاب و شعر و مسائل بغرنج!

آخر یک پسر نه ده و الخ ساله که از زندگی غیر مدرسه و خانه ی یکی دو تا از دوستان و باغ سیب و چشمه اش و خانه ی عمو و حیاط پشتی و سر حمام(که چهارمیِ عزیز پیرامون ش حرفهایی نگاشت) و ... چیز دیگری ندیده و نداشته و نچشیده چه طور می تواند زنده بماند مگرآن که در آن بالاها(سر حمام) که به آسمان نزدیک تر است منزل گزیند و از انواع خاطرات و کتب و شعر و حتا موسیقی دیگران بهره جوید.

به موجب آیه ی مبارکه ی «کلٌّ یَعمَلُ عَلی شاکِلَتِه» من بعد از آن سال های کودکی همین مسیر را ادامه دادم و همیشه در کنجی مشغول ور رفتن با خیالی یا صفحه ی کتابی یا یک نقاشی قدیمی یا نقشه ی جهان نما یا خاطرات این و آن بودم. حتی بعد ها که رفتم دبیرستان و از خانه دور شدم این عادت ثانویِ انزوا از سرم نیفتاد و بعد که مزین به خدمت مقدس سربازی شدم این عادت همچنان به بقای خودش در وجودِ ضعیف و لاغر مردنی ام ادامه داد و زنده ماند. هنوزاهنوزم که می گذرد از آن سالیان پر از عطرهایِ زنده، پر از تصاویر زنده و طعم های زنده، نمی توانم نسبت به آن انباری کوچک مقاومت کنم و هر وقت مسیرم به آن جا می افتد مُوَسوِس(وسوسه شده) و  مسحور (سحر شده) به کارتن ها می نگرم و بوی کودکی و احساسات گم شده ی آن سال ها را در آن جا جست و جو می کنم.

حالا کارتنی که از کاغذ تهیه دیده شده چه گونه در مقابل عطش سیری ناپذیر یک کاشف وحشی دوام بیاورد؟ و بعد از آن؛ تا چه اندازه می توان همین طور روی کف سیمانی انبار نشست؟ به هر طریق صندلی و جای نشستن برای کسی که سه چهار ساعت آن بالا احتیاج به نشستن دارد باید فراهم باشد وگرنه مجبور است که روی همان کارتن ها بنشیند و کیفور شود از آن همه چیز های متنوع و مخفی و مخوف و ... بی خیال از پاره شدن کارتن ها.

پانوشت: لینگافن (linguaphone) اگر اشتباه نکنم نام سازمان آموزش زبان های بین الملل بوده است (شاید هنوز هم باشد). کتاب آموزش عربی که ما داریم بر می گردد حوالی سالِ شصت. فهرست فیپا و از این قضایا ندارد که به طور دقیق بتوان تاریخ طبع و نشر این کتابِ کهنه و ارزشمند و پر خاطره را تخمین زد تنها از روی یک جمله می توان فهمید که بر می گردد به سال های جنگ: «این کتاب تحت شماره ی 498 در تاریخ 4/12/ 1360 در کتاب خانه ی ملی به ثبت رسیده است.»کتاب دوره ی آموزش عربی لینگافن است عربی فصیح نیست یکی از لهجه های عربی است که حقیر اطلاع ندارد. هر درسی یکی دو صفحه اختصاص داده به نقاشی هایی از خطوط قدیمی، از انواع میوه ها، از انواع ابنیه و امکنه، انواع اجزاء خانه؛ درو دیوار و پنجره و حیاط و...، انواع ظروف و سفال و صنایع دستی، انواع حیوان، انواع ابزار، انواع کتاب و ...تصاویر سیاه و سفید، عکس ها و نقاشی های سیاه و سفید، که به دور از هر گونه اغراق و مطایبه ای تعدادی از این نقاشی ها حقیر را بی واسطه وارد عالم کهن می کرد و تا بطن بعضی از قصه های هزار و یک شب و اکتشاف گنج و ... می بُرد.




۹۵/۰۳/۲۰
مُجَم

نظرات  (۱۰)

من هم لینگافن عربی رو همین پارسال خریدم. به سختی هم پیدا شد. توی یکی از زیر زمین های خیابون انقلاب. ولی مساله اینه: هنوز هم چاپ میشه:)

پاسخ:
یعنی همین کتاب؟!!!!!
لهجه ی توی کتاب چیه؟
سی دی داره؟

چهارمی-مدیریت"
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۷ بچه چهارم خونه
به نظرم این کتاب خیلی مزخرف بود هیچ دانشی در اون نهفته نیست. 
ادامه ی همین زندگی بی هیجان، دوران گسترده ی دوستی های کودکی را ایضا می زدی. از ساجده و مرضیه و پریسا و مجید و محمود و مسعود و افشین و سجاد و حامد و حسین تقی و  ...تا مسعود و مهدی و رضا و حمید و میثم و امین و عابد و عبید و محمد حسین و محمد و امیر حسین و محمد رضا و هزاران ...
 اگه منزوی بودن این مدلیه؟
من دیگه حرفی ندارم.



هه. دانش؟ مثل آدم های اطلاعات زده ی این عصر و زمان حرف زدن که کاری نداره. همه چیز که اطلاعات نیست خواهرکم.
بعضی چیز ها و خرده ریز ها مستقیم به ذات زندگی مربوط می شود مثلا یکی از تصاویری که همیشه توی ذهنم مانده از این کتاب تصویری است از وسائط نقلیه آن عکس از مردی که صندلی بر پشت نهاده بود و دیگری را از کوهی می برد بالا...این تصویر دانشی نداشت؟
بعد از آن؛ انزوا هیچ ربطی به روابط عمومی و دوست داشتن ندارد. انزوا در مراحلی که خیلی عمیق است در میان جمع و در بین دوستان تنها شدن است. و این تنهایی یکی از مقدس ترین نعمات خداوند بر بندگانش می باشد...
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۷ بچه چهارم خونه
کتاب زشتیه.
حس سیاهی داره. جلدش سیاهه. رنگ نداره.
اصلا دلم می خواد که می گم دانش نداره. نظر شخصی  خودمه. توجیه هم نمی شم. یه کاری نکن پُستت رو حذف کنم. من مدیرم.

+"انزوا در مراحلی که خیلی عمیق است در میان جمع و در بین دوستان تنها شدن است. و این تنهایی یکی از مقدس ترین نعمات خداوند بر بندگانش می باشد.."
مثل امروزیا حرف می زنی. در جمع بودن و تنها بودن و منزوی بودن.
به قول خانم گوارا "اوه"
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹ بچه چهارم خونه
راستی تو اصلا محبت بهت نمیاد. حالا من این پُست جواب نامه بعد از 16 سال رو واسه این نوشتم که بگم: بله یکی بوده توی کودکیش محبت داشته. اصلا می خواستم بقیه بدونن تو چقد محبت داشتی. اما باز هم مثل همیشه فقط قسمت نشستن رو کارتن ها و ترکوندن اون ها رو دیدی. واقعا که!
حقت همون سومیه. :ا
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹ طلبه شهید شده و ذوب شده در جذبه حق :)))))))
به به می بینم ک ب خاطرات ما هم ک زده اید.
من عاشق این کتاب بودم
نه نوشته هایش ک همان عکس هایش
پرنده هایش ،حیواناتش ... و بقیه اسباب و سایل موجود در این کتاب.
من تک ب تک این حیوانات را از برم .از بس بهشان خیره می شدم ...
آخ چه حس عجیب زیبایی بعد این همه سال.
dumo arigato gozaimasu داداش
پاسخ:
از آنجا که من مدیرم (چهارمی) اینجا جواب می دم. و مجم اگه خواست جوابت رو می ده.(تو کامنت بعدی. (((:
البته من با همه سیاهی که از کتاب داشتم فقط به عکساش نگاه می کردم. ولی باز هم دوسش ندارم.
 نبودی امروز:
مادر 5 یا 6تایی جعبه رو گذاشته بود کنار درخت گردو نزدیک انبار و تهدید می کرد اگه نیاین کتاب های خودتون رو جدا کنید همه رو می دم بره. مجم رفت سراغشون. بعد من و بعد مادر. دومی هم که بعد از کشفیات رسید.(خیلی از دفترهایی که اون موقع ها ما عاشقش بودیم پیدا شد) این کتاب سیه، زشت وسط اونا بود. بعد از پیدا کردن همه ی اشیا قدیمی و دفتر و کتاب های مدرسه و خیلی از پوستر و نوشته های اوایل انقلاب بقیه رو مادر ریخت توی یه گونی بزرگ که ردش کنه بره. اگه بدونی چیا پیدا کردیم. خیلی وقته ندیدیش. به قول امروزیا دو جعبه نوستالژی!!((:
+dry kjd lfif  kfjkjf  !!!
بله همین کتاب.
با لهجه ی فصیح و مصری. سی دی هم داره.
لینگافن برای آموزش انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و اسپانیایی و ... هم هست.
پاسخ:
 چه جالب! توی این کتاب نوشته بود که همراه با نواره. اما خب هیچ وقت نواراش رو پیدا نکردیم.
ممنون که یه جمعیتی رو از خماری بیرون آوردین. (:

"چهارمی-مدیریت"
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۳ طلبه ای که در روز چهارم شهید شد...
کمی از این عکس های قدیمی هم برای ما بزنید...
از آن کتابهای چاپ آبی.آنها که همیشه یک رنگ بود .داستان بودند.
از آن کتاب قصه های پریان،بند انگشتی و...
از ....راستی من یادم آمد دفتر دیگه ای را هم دوست می داشتم.همان ک دوست اولی بهش داده بود و پر بود از نقاشی.... امانت بود ؟
من یواشکی خیلی نگاهش می کردم چه اینکه اولی های خانه با دلیلی یا بی دلیل٬ ما را از دیدن هر دفتر و کتابی متعلق ب خودشان محروم می کردند،انگار ک دنیا را فقط برای آنان آفریده اند
و مثلا من و ششمی که شامل کپن(یارانه آن روزها) یا سهام عدالت نمیشدیم ،نباید وجود می داشته ایم:)))این حرف چقد درون گوشم سقوط کرده از بس تکرارش می کرده اند این زودتر ب دنیا آمده ها:)))))
پاسخ:
((((((:
سلام برسان. تقصیر خودت است. خدایگان که فرمودند راه حل این جهاد چیست. بیا این رو خب.
 +نه دیگه نشد! عکسا رو گذاشتم بعداً سر فرصت حال کنی از دیدنش. دفترهای ممنوعه را پیدا کردیم. بیشترش شعر بود. اما دفتر اولی را نه. من هم عاشق آن نقاشی ها بودم. خدایا!! چقدر ما بدبخت بودیم. باز هم خوب است جایی برای خودمان فراهم کردیم تا درد و دل کنیم.
 البته شما دوتا کپنی اوضاع بدتری داشتین.(((: ولی خب غصه نخور. دیروز همه ی آن ها را گذاشتم در اتاق. وقتی آمدی عقده خالی کن.



اون چیه که پر داره
خرگوش اونو دوس داره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پروانه
پاسخ:
احسنت.
بر نوک سیاه احسنت.
بر این همه استعداد و نبوغ. (((:
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۷ دخترم .نبات خخخخخخ
پنکه دش نزن(بعد میره دست میزنه)
باباش ...باباشی (اگه جوابی نیومد) مُتِسا ااااااااااااااا
...
زیاده حال ندارم 
فقط برای خاطر حرف سومی زدم خخخخخخ

پاسخ:
(((((:
من حرفی ندارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی